سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات من از سفر به سرزمین وحی 2(ازمسجدالنبی تا قبرستان بقیع)

وقتی که وارد بقیع می شی جدی جدی یه غربت خاصی تورو می گیره.

ازمحوطه که پابه روی سطح شیب دارها می ذاری تا ازش بالا بری لحظات اول کنجکاوی زیادی تورو می گیره...........بقیع چه شکلیه؟قبرا چه جورین؟ اصلاً ازکجا تشخیص میدن که کدوم قبر مال کدوم شخصه؟ و و و و و...................

تا بخوای به جوابش برسی به در اصلی رسیدی.ازاون جاست که یه چیزی مثل آدم ربا تو رو به سمتش جذب می کنه یهو جلوی چشمت یه جمعیت کثیر می بینی.فکر می کنی بازدید ازقبرستان صفیه و بایدتوصف وایسی.

جلو تر که میری میبینی انگاردوریه چیزی مردم حلقه زدن.باز که جلوتر میری کم کم داستان رومی گیری که ازچه قراره.اونا همون نازنین قبرایین که روزا زیرآفتاب داغ وشبا توسرمای سوزناک بیابونن.قبرایی که نمی شه بالاشون شمع روشن کرد.قبرهای 6 تن از معصومین مان«امام حسن (علیه السلام)،امام زین العابدین (علیه السلام)،امام محمدباقر(علیه السلام)،امام جعفرصادق(علیه السلام)،عباس عموی پیامبر(صلوات الله)وفاطمه بنت اسد(سلام الله) مادر امام علی(علیه السلام)» که مظلوم مظلوم انگار یه گوشه ی قبرستان افتادن ولی جع شدن شیعه ها به اون ها جلا واهمیت میده.قبرایی که یه سنگ قبر درست وحسابی ندارن.باپرس وجوکردن فهمیدم فاصله ی بدنای نازنین تا سطح زمین5/1 تا 2 متره.خوبه اکثر اوقات دیوار بیت الاحزان به روی قبرها سایه میندازه.کمی دقت کردم ،رئیس کاروانمونو پیداکردم بهم گفت کم پیش میاد،می خوای بری جلو؟

منم گفتم باکمال میل. باسلام وصلوات قدم به قدم،کم کم زائراتاب نمی آوردن ومیرفتن.جا خالی می شد وما هم می رفتیم جلو.بعد7 یا 8 دقیقه رسیدیم به جلوی صف.باورم نمی شد.شاید شما فکرکنین که من دارم به تقلید از روحانی ها چرت وپرت می گم ولی به همون اماما قسم عین حقیقت رو میگم .بذاراین جوری توصیف کنم :انگار خداموقع آفرینش بهشت دستش خورده به یه گوشه اون وهمون گوشه دقیقاً افتاده بود 20 متر جلوتر از من.خدایا چقدر قشنگ بود! اما زیبایی زشت.همون قدر که زیارت امامان بقیع منو خوشحال می کرد یه چیزی منو می سوزوند.اون هم چیزی جز غربت اون مکان نبود .نمی دونم قربت اون تکه بهشتی کی به پایان می رسه؟هنوز هم شک دارم بااومدن آقا امام زمان هم از بین بره.(#@#داخل پرانتز:از اون موقعی که اومدم همش دارم خواب زیارت دوباره ام رو می بینم،چند شب پیش هم خواب دیدم که دارم راهی میشم پرواز من شنبه بودیعنی فردای روزی که توی خوابم بود.من داشتم برای پرواز فردا آماده می شدم که یهو صدای أنا بَقیّة الله که با ضربه ی شدیدی به من وارد شد شنیدم .خیلی خوشحال شدم که فردا می تونم به دیدار آخرین معصوم عالم بشتابم لحظه شماری می کردم که از خواب بیدار شدم.#@#)

بعد از این که چشمم به قبرهای نازنین افتاد دومین چیزی که دیدم یه علم بود که جلو مون رژه می رفت و دری وری می گفت.اینا کین؟شما چرا این جا جمع شدین؟قبرستونِ به این بزرگی؟توسل نکنین.هرکه توسل کنه شرک کرد.

مشرک.آهای رافضی کتابتو جمع کن.کتاب دست کسی نباشه ها!

عین یه خر ،هیکل یه خر رو داشت.البته صدرحمت به خر،بلا نسبت خر.خر از اون خوشگل تربود.یه چفیه قرمز به سرش داشت و عین یه علم جلومون رژه میرفت.

باور کنین تو اون فضای معنوی و روحانی یه لحظه به یاد کلاه قرمزی افتادم.

ازاین حرف هاگذشته باکمک رئیس کاروانمون چند عکس تاریخی دور ازچشم اون کلاه قرمزی ازاین لحظه ی تاریخی گرفتم .

با اون عزیزا توی دل خیلی درد و دل کردم که بماند(شخصیه!).هرجا که رفتم هم از خدا هم از اون جا خواستم که این اولین زیارت آخرین زیارتم نباشه .

انشألله...................

تا تونستم باها شون حرف زدم و گفتم که چرا ؟چرا؟چرا؟...............................

-چرا باید وضع قبراتون این جوری باشه؟

-چراباید شیعه ها این قدر مظلوم باشن؟

-چرا باید به شما وشیعه ها این قدر توهین بشه؟

-چقدر شما طاقت دارین؟ما که تابمون تموم شده؟

-چرامن این قدر بد بختیم؟

-چرامن برای این صفر انتخاب شدم؟

و........................

یهو وسط این سؤال پرسیدن های من واشک ریختنم کبوترای بقیع با هم به هوا بلند شدن متوجه نشدم مردم زدن زیر گریه،همزمان بامردم من هم زدم زیر گریه.

یه 20 ،25 دقیقه ای شد این مسائل که همراه با رئیس کاروانمون به هتل برگشتیم. باور نمیکن که توی راه هتل همش حیرون و بی قرار بودم و با سرعت حرکت می کردم.برگشتم از رئیس کاروانمون پرسیدم آقا به دادم برس،پا هام دیگه مال خودم نیست.اونم بهم گفت این جاثقیفه ی بنی ساعده است. همون جایی که علی رو ازحکومت محروم کردن.همون جایی که فدک رواز خانم گرفتن.

من هم علت اون رو فهمیدم.این جا خانم بی قراری کرده.آقا اذیت شده.(دیگه نمی خوام بگم).که زسیدیم به هتل و جاتون خالی یه صبحونه ای زدیم مشدی وایرانی.خیلی چسبید.مؤدب


» نظر